درز درز ِ ترک های وجودم ناخواسته!... از دردی مملوء شده،
و در این میان تکرار مکررات زندگی...بند بند بودنم را در هم می شکند
تا سطر سطر دلهره ام را در نوردد!!
حواسم را پرت خیابان های گیج پر از عابران شیک می کنم..تا نبینمش!!
دوباره..
برخیزم و به استمرار در کوچه های بعید!گام برمی دارم..بی که عاقبت اندیشی کنم!!
نقطه را می گذارم بی آنکه هدفی را..