امروز بعد از مدت ها صبح ِ زود بیدار شدم!
...
"عقربه ی ساعت تازه 6 را پشت سر گذاشته...هنوز دارد نفس نفس می زند!
صبح...
هوای ناب بی ریای اش را نفس بکش!آنچنان سر زنده و شادابت می کند که دلت می خواهد تا به ابد در ریه محبوسش کنی!
بیرون..
هوس پیاده روی دارد قلقلکت می دهد:)
ای بابا صنم انقدر بی رمق نباش ودست از هیجان های بیات زندگی ات بردار.
زندگی....زنده گی....زنده گی که در درونت به صدا در می آید!پر طنین و ممتد*
گوش هایت را هیز کن تا موسیقی شور انگیزش را از دست ندهی.همه چیز عادی ست...عادی نه عالی!
هوا...درختان...پرندگان...آسمان...آدم پیاده ها!گل ها دارند آفتاب می نوشند و درختان در پی تازه کردن دم و بازدم آدم پیاده ها.چهره ی شهر قشنگ است...بی ترافیک..بی گدای کنج پیاده رو..بی قیل و قال آدم ها..بی درد و رنج.
حالا این صبح؛ کم کم دارد جایش را به ساعت های دلگیر عصر پاییزی می دهد!خسته...همان مسیر را برگرد..گویی همان راهی نیست که استشمامش کردی..
رنگ از چهره ی کفشت پریده:(...باهمه ی این ها داری می روی.. زمان هم با تو همراه است!
با دوستت حرف می زنی..حرف هایی از -همه جا-!!
مردمک پاس میدهد به تو و تو شوتش می کنی تا ماورای عرف جامعه !!از پست مدرنیسم ، قلعه ی حیوانات و سینوهه .. تا شعرهای لطیف رجب زاده .. مردمک یکی از ان ها را بخوان:
((هنوز انتظار مرا می کشی ..هنوز خانه را با یاد من روشن میکنی .. و غبار از خاطره هایم می زدایی.. بوسه از تصویر من میگیری .. وبه غمگین ترین دختر دنیا می گویی...))
با این اوضاع و احوال!! هیچ از حرف زدن با هم خسته نمی شویم و اگر مسیربه پایان نمی رسید محال بود حرف هایمان به پایان برسد !
تا چشم باز کردی دیدی تمام مغازه های لوکس را پشت سرت جا گذاشته ای و به جای اینکه مثل بعضی !!!از جدیدترین "روتختی"یا کدام "بوفه" و ویترین"تیک تاک" حرف بزنی رسیدی به ته خط!!
همان جایی که باید گفت"نقطه تمام" . و حرف از پس صنم و مردمک برنیامد.
رسیدی که به دوراهی ... و همه ی افکار و ایده ها و انتقادها و روایت ها را پشت سر جا گذاشتی وارد مسیر زندگی ات میشوی..راهت جدا می شود
می روی و می روی و می روی تا می رسی به خانه ...تو هرگز نمی فهمی کلاغ قصه ها چه می کشد !!! تو همیشه -رسیده ای-!
وارد که میشوی آینه یک راست چشمش میفتد به تو!! ....تند بزک کرده ای اما لبخند بر لب هایت ماسیده ..
شاید
دلیلش تنهاییست ...تنهایی که دوستش میداری -گاهی-! "
شب است دیگر:
"ماه را ببین"